سفارش تبلیغ
صبا ویژن























میترایسم

گر نمی توانی یار باشی، دست کم سربار نباش.


نوشته شده در سه شنبه 89/10/21ساعت 4:24 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

آتش خشم را با آب سکوت خاموش کن.


نوشته شده در یکشنبه 89/10/19ساعت 12:18 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت

همه روز ایرانیان تیره گشت

جهان را دگرگونه شد رسم و راه

تو گویی نتابد دگر مهر و ماه

ز می تشنه و نغمه از چنگ رفت

ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت

ادب خوار گشت و هنر شد وبال

به بستند اندیشه را پر و بال

جهان پر شد از خوی اهریمنی

زبان مهر ورزید و دل دشمنی

کنون بی غمان را چه حاجت به می

کران را چه سودی ز آوای نی

که در بزم این هرزه گردان خام

گناه است در گردش آریم جام

به جایی که خشکیده باشد گیاه

هدر دادن آب باشد گناه

چو با تخت منبر برابر شود

همه نام بوبکر و عمر شود

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

عرب را به جایی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

اگر تن به تن سر به دشمن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم

دریغ است ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

 


نوشته شده در شنبه 89/10/11ساعت 12:32 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

هر که به زیردستان نبخشاید به جور زبردستان گرفتار آید.


نوشته شده در سه شنبه 89/10/7ساعت 11:42 صبح توسط مهربد یادگاری ( ) |

عقیده ای که مردم از ترس جانشان بپذیرند، پایدار نیست.


نوشته شده در یکشنبه 89/10/5ساعت 5:55 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

راستی، امانت است و دروغ گفتن خیانت.


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/2ساعت 12:6 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

رقت بارترین منظره ای که مرگ را نیز میگریاند.التماس یک گرگ است!
ناله عاجزانه یک شیر!
نه……
گریستن یک مرد………!


نوشته شده در سه شنبه 89/9/30ساعت 11:22 صبح توسط مهربد یادگاری ( ) |

یار اگر نادان باشد، تنهایی بهتر است.


نوشته شده در دوشنبه 89/9/29ساعت 12:17 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

به راستی، گروهی خدا را برای چشم داشت پرستش نمایند که آن پرستش بازرگانان است و گروهی او را بیمناکانه پرستش کنند که آن پرستش بردگان است و گروهی وی را سپاس‌مندانه پرستند که آن پرستش آزادگان است که این بهترین پرستش است.


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 10:6 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

زنبورها را مجبور کرده ایم از گل های سمی عسل بیاورند و گنجشکی که سالها بر سیم نشسته از شاخه درخت میترسد با من بگو چگونه بخندیم وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند ما کاشفان کوچه های بن بستیم حرفهای خسته ای داریم این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند.


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 9:31 عصر توسط مهربد یادگاری ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak